دیروز برگشتم. سفر خوبی بود؛ خیلی خوب.جای تو خیلی خالی بود.باید بگم یکی از کارایی که خیلی بهم حال می ده، تو ماشین بودن تو شبه ( البته ماشینی که حرکت هم می کنه )! تو راه همش داشتم فکر می کردم که چقدر خوبه که به هیجّا نرسیم.چقدر خوبه صبح نشه... راستی یه بوی گندی داره منُ خفه می کنه.حرومزاده ی خرفت معلوم نیست این همه گند و لجنُ از کجا گیر اورده. بوی مدرسه میاد ...
حالِ نوشتن و تایپ کردن ندارم. عینک اَم شکست. دارم کور می شم. خیلی خستهَ ام؛ اما به خاطر یکی از شماها دارم می نویسم.فکر میکنم یه جورایی زیر دِینشمُ از این جور حرفا. حالا یکی نیست بگه اخه چه دِینی؟ جه کشکی؟ چه پشمی؟! اما چه کنیم دیگه ... فقط یه نکته هست: این چیزایی که یه کم پایین تر می خونی اصلآ به من ربطی نداره. یعنی هیچ چی به من ربطی نداره، غیر از یه کلمه ی سه حرفیِ توپّ که اهنگِ
گافِش منُ اتیش می زنه...
بهر حال:
..................................................
شبانه:
با گیاه بیابانم
خویشی و پیوندی نیست
خود اگر چه درد رُستن و ریشه کردن با من است و هراسِ بی بار و
[بری.
و در این گلخن مغموم
پا در جای چنانم
که مازوی پیر
بندیِ دره ی تنگ.
و ریشه های فولادم
در ظلمت سنگ
مقصدی بی رحمانه را
جاودانه در سفرند.
مرگ من سفری نیست،
هجرتی است
از وطنی که دوست نمی داشتم
به خاطر مردمانش.
خود ایا از چه هنگام این چنین
ایین مردمی
از دست
بنهاده اید؟
پرِ پرواز ندارم
اما
دلی دارم و حسرت دُرناها.
و به هنگامی که مرغان مهاجر
در دریاچه ی ماهتاب
پارو می کشند،
خوشا رها کردن و رفتن؛
خوابی دیگر
به مردابی دیگر!
خوشا ماندابی دیگر
به ساحلی دیگر
به دریایی دیگر!
خوشا پر کشیدن، خوشا رهایی،
خوشا اگر نه رها زیستن، مردن به رهایی!
اه، این پرنده
در این قفس تنگ
نمی خواند.
نهادتان، هم به وسعت اسمان است
از ان پیشتر که خداوند
ستاره و خورشیدی بیافریند.
بردگانتان را همه بفروخته اید
که برده داری
نشان زوال و تباهی است.
و کنون به پیروزی
دست به دست می تکانید
که از طایفه ی برده داران نئید [افرینتان !]
و تجارت ادمی را
ننگی می شمارید.
خدای را از چه هنگام این چنین
ایین مردمی
از دست
بنهاده اید؟
بندم خود اگر چه بر پای نیست
سوز سرود اسیران با من است،
و امیدی خود به رهاییم ار نیست
دستی هست که اشک از چشمانم می سترد،
و نویدی خود اگر نیست
تسلایی هست.
چرا که مرا
میراث محنت روزگاران
تنها
تسلای عشقی است
که شاهین ترازو را
به جانب کفه ی فردا
خم می کند.
..................................................
فکر می کنم بازم باید تأکید کنم که این نوشته فقط به خاطر این، اینجاست که یه هم کلاسی دوست داشته
یه همکلاسی هم اونُ خونده باشه و باید بگم که میشه بهش به عنوان یه هدیه به مناسبت بازگشایی مدرسه ها نیگا کرد؛ همینُ بس.
راستی یه رُمان ردیف خوندم ( اهستگی/ میلان کوندرا ). هر کی خواست بگه متن کامل کتاب( بدون سانسور ) رو براش میل بزنم.
سلام . وبلاگ زیبایی داری.. به من هم سر بزنید .. دست کمی از شما ندارم ...
سلام...اما یک کلمه پنج حرفی هست که اونم آهنگ گافِش قشنگه....
سلام دوست عزیز...این بوی گند منم داره خفه می کنه...راستی چرا عینکت شکسته؟؟مواظب باش...بابت طرح ببخشید....یه مشکلی پیش اومد ولی فکر نکنم دو شنبه با جمعه فرقی بکنه...جمعه تصویر تنهایی منتظرته...یه چیزه دیگه؛ چرا هیچ وقت نگفتی همیشه میای و مطالبم و می خونی؟؟؟ بابت لینک هم ممنون...این همکلاسیت هم خیلی خوش سلیقه است...موفق باشی
سلام... دوست عزیز.. نمی دونم چی بگم ..اگه من عینکم بشکنه که یک ثانیه هم از خونه بیرون نمیرم .. عقل کل...خوب دیگه زندگی اینه... تا بعد...
سلام بلاگ زیبا و جالبی داشتی امیدوارم که همیشه موفق باشی
سلام . اُکی! مشکلی نیست . خوشحال شدم . یه این بابا همکلاسیت چیزی نمی گی ؟ خبرم کن .
خودش عزیز من همیشه سراغ ازت می گیرم ... حالا اگه حرفم را به تو نمی گویم دلیل بر سر نزدنم نیست .. خوش باشی
... یه بار دیگه آف میخونم .
کلی برات نظر دارم .
اب طلوع ناب هر ویرانکده/ای کلید قفل کور میکده/خسته ام از این تبار شب زده/خسته ام از مستی بی عربده.
سلام ............... تولد مهر مبارک ........... پاییز خوشی را براتون آرزو می کنم ........... زرد و سرخ و نارنجی باشید .
من هنوز منتظر ایمیلت هستم!!!
سلام
اگر ممکن است متن کتاب اهستگی میلان کوندرا را به ایمیل من بفرستید .
متشکرم.
اگر ممکن است متن کتاب اهستگی میلان کوندرا را به ایمیل من بفرستید .چون خودم با فیلترینگ مواجه شدم.
آقا یه نسخه از رمان آهستگی میلان کوندرا رو برام بفرست!