بایدم باشد

یکی کودک بودن
                     ا‌‌‌ه!
یکی کودک بودن در لحظه ی غرش ان توپ اشتی
و گردش مبهوت سیب سرخ
بر ایینه.
یکی کودک بودن
در این روزِ دبستانِ بسته
و خش خش نخستین برف سنگین بار
بر ادمک سرد باغچه.
در این روز بی امتیاز
تنها
     مگر
          یکی کودک بودن.

بوسه

لب را با لب
در این سکوت
در این خاموشی ی گویا
گویاتر از هر ان چه شگفت انگیزتر کرامتِ ادمی به شمار است
در رشته ی بی انتهای معجزتی که اوست ...
در این اعترافِ خاموش ،
در این «همان»
که تواند در میان نهاد
با لبی
        لبی
بی وساطتِ ان چه شنودن را باید ...
ان احساس عمیق امان، در این پیرانه سر
که هنوز
          پرواز در تداوم است ...

تُــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــف به ...

شما مست
نگشتید
          از این ...
باده نخوردید
چه دانید ؟
چه دانید ...
که ما در
چه شکاریم !


تا حالا شده با یه گاو با همه ی متعلّقاتش ( ون ) و همه ی محتویاتش ( ون ) حرف بزنین ؟! با یه خر چه طور ؟ با بچّه هاش (شون ) شون چه طور ؟ به هر حال ... چی بگم!وقتی با یه گاو حرف می زنی (ین) مثانت درد می گیره.به هر حال باید دقّت داشت که طویله در داشته باشه و اساسآ تعداد اونا زوج باشه.
به هر حال باید یه کودی هم به زمین خدا برسه ...
راستی ؛ در فکر تو بودم.
یه چیزی یا یه چیزایی،یه کسی یا یه کسایی ذهنمُ قلقلک میدن.منم اگه در دسترس لمس باشه مال اونا رو قلقلک میدم ...
( حرومزانه چه صدایی داره ... من از تو دوری ... )
به هر حال ...
تُف...
تُـــــــف
تُف به ...
به زمینش (شون )
(وعده کردی وعده کردی لب لعلت را ببوسم ...)



به خاطر یه دوست یا بهتر بگم یه دوست خوب یا اگه یه کم جسارت قرض بگیرم از کسی یه رفیق می خوام یه نقل قولی از فروغی بیارم :
شوق پرواز توی ابرا ...
سوی جنگلای دور ...