یه شب دو نفره ( قسمت دوم )

...

 

گفت: خوب؛ اوضاع ـ احوال خوبه؟ خوش می گذره بهت؟

منم گفتم که همه چی عالیه و تا یه دو سال دیگم، می خوام خودکشی کنم و از این جور حرفا. کلی شروع کرد برامون حرف زدن و اندرز دادن و از این جور کارا که معلوم بود؛ همچین خوبم بلد نیست. اما مهم این جاست که فهمیده بود، این حرفش که میگه:

 

اه زندگی منم که هنوز

با همه پوچی از تو لبریزم

نه به فکرم که رشته پاره کنم

نه برانم که از تو بگریزم

 

برای من فقط تو قالب پند و نصیحت تعریف شُدنیه!

بعد از این بحثمون که با کلی خنده و شوخی تموم شده بود؛ مثّ همیشه بهم گفت: « خوب چیزِ تازه یاد گرفتی یا نه؟ » منم بهش گفتم که مگه میشه نگرفته باشم.

اون چیز تازه یی که یاد گرفتم و می دونم که شمام خیلی خوشتون میاد بشنوینش:

 

اورده اند که ...

فتحعلی شاه قاجار، گه گاه شعر می سرود. روزی شاعرِ دربار را به داوری گرفت. شاعر هم که شعر را نپسندیده بود، بی پروا نظر خود را باز گفت. فتحعلی شاه فرمان داد؛ اورا به طویله برند و در ردیف چهارپایان به اخور بندند. شاعر ساعتی چند ان جا بودتا ان که شاه دوباره او را خواست و از نو شعر را برایش خواند.

سپس پرسید: « حالا چه طور است؟ » شاعر هم بی انکه پاسخی بدهد، راه خروج پیش گرفت. شاه پرسید: کجا می روی؟ گفت: به طویله!

 

                                                                        ( از سعدی تا اراگون / دکتر جواد حریری )

 

بعد از این که تموم شد بهم گفت: به به ... خیلی قشنگ و خوب بود.

منم گفتم:

 

نوای گرم نی از فیض اتشین نفسی ست

ز سوز سینه بود، گرمی ترانه ی مــــــــــا

 

( نا گفته نَمونه که کلی در باب نکات اخلاقی این حکایت اختلاط کردیم! )

......

( منُ ببخش که انقدر کش دار شُد ... تقصیر این خدای بده! در ضمن بقیه داره ... )

نظرات 2 + ارسال نظر
... جمعه 21 شهریور‌ماه سال 1382 ساعت 06:06 ب.ظ

...

شازده جمعه 21 شهریور‌ماه سال 1382 ساعت 06:38 ب.ظ http://www.negin0amir.persianblog.com

سلام دوست مهربان
وبلاگ زیبا و در عین حال جذابی داری... در ضمن خوب هم می نویسی...اگه حوصله داشتی به منم سر بزن خوشحال میشم
سبز باشی

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد