پیش از تو
صورتگران
بسیار
از اینده ی برگ ها
اهوان بر اوردند؛
یا بر شیب کوهپایه ای
که شبانش در کج و کوج ابر و ستیغ کوه نهان است؛
یا به سیری و به سادگی
در جنگل پُر نگار مه الود
گوزنی را گرسنه که ماغ می کشد.
تو خطوط شباهت را تصویر کن:
اه و
اهن و
اهک زندهدود و
دروغ و
درد را ـــ
که
خاموشی تقوای ما نیست.
سکوت اب می تواند خشکی باشد و فریاد عطش؛
سکوت گندم می تواند گرسنگی باشد
و غریو پیروزمندانه ی قحط؛
همچنان که سکوت افتاب
ظلمات است.
امّا
سکوت ادمی فقدان جهان و
خدا ست. ـــ
فریاد را تصویر کن!
عصر مرا تصویر کن ...
در منحنی تازیانه به نیشخطّ رنج؛
همسایه ی مرا
بیگانه با امید و خدا؛
و حرمت ما را
که به دینار و درم برکشیده اند و فروخته.
تمامی الفاظ جهان را در اختیار داشتیم
و ان نگفتیم
که به کار اید،
چرا که تنها
یک سُخن، یک
سخن در میانه نبود:
ازادی!
ما نگفتیم
تو تصویرش کن!